همیشه ساعت های عمرم رامدیون خون پاکت می دانم…
آری توهم می توانستی همانندبقیه ی گلهای محمدی زندگی رابرروی ریل های قطاردنیا بانیمکت وتخته ،شاگردی ومعلمی حرکت بدهی به اوج برسی.پلاک بی نامت رادرجایی پیدا کنیم که به جای خاک ،طلا وزیبنده های دنیایی رویش راسیقل داده باشند.
آری توهم می توانستی جسمت رادرزیباترین مکان های دنیای فانی هم چون کالیفرنیاپرورش دهی وبامدرک مهندس دنیاشناس مالی وباپاس کردن عقایدیهودومسیحی دردانشگاه آکسفوردنمرات فرعون پرستی بگیری.
توهم قدرت این راداشتی که لباس خیانت تنت کنی وپرچم یاری سیدعلی رابردستت بگیری ،شعار بدهی لبیک یاعلی !امادرذهنت به فتنه گری هم چون سایرخار های انقلاب می کردی.
می توانستی بمانی ودرزمره ی آشوبگران ،اشک ازچشمان سیدعلی روانه ی کربلایی کنی که کوفیان باحسین کردند…
آری تومی توانستی وفعل های بسیاری درزندگیت صرف کنی،اماگل محمدی سیزده گل برگ زمان ،روح خدا ،ایمان وعقیده اسلامی وزمانی ات که درمکتب روح خدانمره ی فاحسن تبارک الله گرفت به موجودات آشفته ی قبل وبعدازانقلاب درس آزادی وایمانی داد.
توپلاک خودرابرفرازکاخ سفیدایمان به نشانه جاگذاشتی ورنگ سرخ خونت چشمان خارهای انقلاب راشست وبصیرت رادردل عمارهای خامنه ای به جاگذاشتی …
راهی را که ریل های قطارزندگیت راروی آن به حرکت درآوردی هزاران شاخه ی گل محمدی دیگرراشکوفه دادی وبی عطر آن هارادردنیای مستضعفان به امیددلشان هدیه کردی.
راهت رابافانوس وپرچم لبیک یاسیدعلی درخیابان ولایت می پیماییم.
نویسنده:خانم مرضیه نظرپور