علمـــــــــــدار......
*** مشک را که پر کرد از خوشحالی حواسش نبود دستانش بریده بعداز ریخته شدن آب هم آن قدر ناراحت بود که باز هم فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش، فقط وقتی حسین آمد بالای سرش ، میخواست دست به سینه سلام کند تازه فهمید که دســـــت ندارد.
*** در کلاس عاشقی عباس غوغا می کند در دل هر عاشقی عباس ماوا می کند
هرکسی رود در مکتب عشق حسین ثبت نامش را عباس امضا می کند
*** نیاز به توضیحات اضافه نیست ، اهلش که باشی این دو کلمه دیوانه ات می کند:
“علمــــــــدار نیـــــــامــــــد”
گردآورنده: سودابه یوسفی
زیبا ست