راستی فاطمیه نزدیک است……..
زیرباران دوشنبه بعداز ظهراتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم زن همسایه برزمین افتاد
سیب ها روی خاک غلطیدند چادرش در میان گرد وغبار
قبلااین صحنه را،نمی دانم درمن انگار می شودتکرار
آه سردی کشید حس کردم کوچه آتش گرفته
وسراسیمه گریه در گریه پسرکوچکش رسیده از راه
گفت :آرام باش چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم ….دست من رابگیرگریه نکن
مردگریه نمی کند پسرم چادرش راتکاند باسختی یاعلی گفت واز زمین پا شد
پیش چشمانی بی تفاوت ناله هایش فقط تماشا شد
صبح فردابه مادرم گفتم گوش کن،این صدای روضه کیست
طرف کوچه رفتم دیدم در ودیوارخانه ای مشکی است
باخودفکر می کنم حالاکوچه ماچقدرتاریک است
راستی فاطمیه نزدیک است
گرداورنده :خانم سودابه یوسفی